بررسي تحليلي و تطبيقي ليلي و مجنون نظامي و جامي (1)
بررسي تحليلي و تطبيقي ليلي و مجنون نظامي و جامي (1)
چون صبح ازل ز عشق دم زد در
عشق آتش شوق در قلم زد (1)
در ميان «نظيره پردازان نظامي»، نورالدين عبدالرحمن جامي، چهرهاي بسيار برحسته و شاخص و به همين سبب بينياز از معرّفي. اما از بيان اين نکته نميتوان گذشت که او خاتم الشعراي سخنوران نامداري است که صاحب يا پيرو سبک معروف به عراقي در شعر فارسي بودهاند، و نيز از برجسته ترين چهرههاي عرفان اسلامي و ادب فارسي در سده ي نهم عجري و قرن هاي پس از آن است.
از عبدالرحمن جامي، دهها جلد اثر ارزشمند در عرفان و ادب به شعر و نثر و فارسي و عربي باقي مانده که از جمله ي آن ها، مثنوي هاي هفتگانه ي اوست که به «هفت اورنگ» شهرت يافته است.
برخي از مثنوي هاي هفتگانه ي جامي به تقليد از خمسه ي نظامي سروده شده که از جمله آن ها از تحفه الاحرار، خردنامه ي اسکندري و ليلي و مجنون بايد نام برد.
گرچه به جهت فضل تقدم در سرودن ليلي و مجنون، جامي را پيرو نظامي و از جمله مقلّدان او برشمردهاند، اما حقيقت آن است که ليلي و مجنون سروده ي جامي، به لحاظ داستانپردازي از چنان قوّتي برخوردار است که ميتوان آن را سرآمد تمام «ليلي و مجنون»هايي دانست که پس از نظامي سروده شده است و نيز با حفظ حرمت و عظمت نظامي و اذعان به اينکه او داستانسراي بزرگ زبان فارسي و نقطه ي عطف منظومههاي داستاني فارسي است، ميتوان ليلي و مجنون جامي را ـ منحيث المجموع ـ برتر از آن نظامي شمرد.
طرحي که جامي از اين داستان ريخته و آن را به طرزي استادانه پرداخته، از همان آغاز داستان، با روايت نظامي و ديگران، متفاوت است و اغلب اين تفاوت ها در جهت مثبت و موجب استحکام بافت حوادث داستان است.
مطابق روايت جامي، قيس، يگانه فرزند خانوادهاي از قبايل عرب است که در پي نذر و نياز بسيار زاده شده و در زير توجهات همه جانبه خانواده پروش يافته است، بلکه دهمين فرزند خانوادهاي است قدرتمند که پدر اين خانواده امير يکي از قبايل عرب است و جز قيس نه فرزند پسر ديگر نيز دارد.
اما اين فرزند ـ که همان ديگر فرزندان مورد پرورش قرار مي گيرد - داراي طبع و سرشت خاصي است که او را از بقيّه ممتاز ميکند. از جمله آن که او از همان اوان کودکي داراي قريحه ي شعر گفتن است. نوعي بيقراري و ناآرامي در وجود او رخنه کرده است و پيوسته هواي گشتن و سير و سياحت در سر دارد. نهايت آنکه از آغاز نوجواني، ميل دل او بيش از ديگران به سوي زيبا رويان است.
قيس آن ز قياس عقل برون
نامش به گمان خلق مجنون
ناگشته هنوز اسير ليلي
ميداشت به هر جميله ميلي (2)
ديگر آنکه ليلي اولين زبيباروئي نيست که توجّه او را به خود جلب ميکند. پيشتر، خواننده يا دختري ديگر ــ کريمه نام ـ آشنا ميشود که قيس را شيفته ي خود ميگرداند. اما چون ديگراني نيز هواخواه اويند و طبعاً او نيز به برخي از آنان توجهي نشان ميدهد. کريمه فقط مدت کوتاهي خاطر آشفته ي قيس را به خود مشغول ميدارد و نقش او، به زودي از صفحه ي دل قيس پاک ميشود. غرض آنکه اين عوامل زمينه ي مناسبي پديد ميآورد تا عشق شورانگيزي در دل قيس نسبت به ليلي پيدا شود.
نکته ي قابل توجّه ديگر در همين راستا، که در مقام مقايسه ي اين اثر با آثار مشابه آن نقطه ي قوت و به جهت رعايت روابط علّت و معلولي حوادث داستان طبيعيتر و منطقيتر به نظر ميرسد، آن است که اين عشق شورانگيز همانند روايت هاي ديگر، در دوران کودکي ليلي و مجنون آغاز نميگردد بلکه به دوران نوجواني آن دو بر ميگردد.
قيس، ليلي را نه در مکتبخانه، بلکه در محفلي ميبيند که در جمع زيباروياني ديگر ميدرخشد و همه ي نظرها را به خود جلب ميکند. قيس شيفته ليلي ميگردد و دلبستگي او بسيار زود بر ليلي آشکار ميشود و ليلي نيز به زودي در کند عشق قيس گرفتار ميآيد.
پس از اين ديدار است که روال زندگي قيس ديگرگون ميشود. ديگر او را ـ همچون گذشته ـ در هر محفلي نميتوان يافت. تمام روز او در کوي ليلي و در محفلي ميگذرد که ليلي آنجاست. و تمام شبهاي او در خيال ليلي سپري ميشود.
استفاده از حوادث جزئي ـ که در روابط عادي زندگي نيز وجود دارد ـ شيوهاي است که جامي از آن ها براي ايجاد پختگي و سيري طبيعي در حوادث سود ميجويد. مثلاً، پس از چند روزي که از «آشنايي» قيس با ليلي ميگذرد، ليلي او را محک ميزند تا ميزان خلوص او را در عشق نسبت به خود بسنجد. به اينگونه که در يکي از روزها که قيس همانند گذشته به ديدار محبوب ميآيد، ليلي نسبت به او بي توجهّي ميکند و با ديگران ـ دختران و پسران هم سن و سال خود ـ به گرمي ميگويد و ميخندد.
اين بيتوجهي محبوب، قيس را بسيار غمگين ميسازد و او را واميدارد تا غم دل را بر زبان جاري کند. ليلي که متوجه شدّت اندوه او ميگردد و به مقصود خود ميرسد، از او دلجويي ميکند و براي زدودن عم از دل او قصه خود را از اين رفتار باز ميگويد. قيس به شنيدن اين خبر، از شدّت شوق و هيجان، مدّتي طولاني از هوش ميرود آنچنان که همه ي دختران و پسران محفل، نگران ميشوند که او مرده است و «از تهمت قتل او گريزان» محفل را ترک ميکنند و وقتي قيس به هوش ميآيد، ليلي را تنها بر بالين خود مييابد.
بديهي است که بهرهگيري از اين صحنهها و حوادث جزئي، بر کشش و زيبايي داستان ميافزايد.
امتياز برجسته ي روايت جامي آن است که «شخصيت»ها ـ که در جاي خود به آنها خواهيم پرداخت ـ بعد دارند و پرورش مييابند و حوادث، همه بر بستري از واقعيت زاده ميشوند و استمرار مييابند. مثلاً عشق دو دلداده، در پي ديدارهاي مداوم به اوج خود ميرسد و چون به چنين مرحلهاي ميرسند، ليلي روزي سوگند ياد ميکند که نسبت به عشق قيس وفادار بماند و هر دو دلداده پيمان ميبندند که تا پايان عمر نسبت به پيمان عشق خود پايدار بمانند.
در روايت نظامي، اغلب حوادث خامند و خوب پرداخته نشده اند. جامي با دريافت اين کاستي در کنار نظامي،کوشيده است تا در روايت خود آن را مرتفع کند.
موارد اختلاف در روايت جامي، نسبت به روايت نظامي از اين داستان در اغلب قسمت هاي داستان به چشم مي خورد. از جمله، در روايت نظامي، از دشمني دو قبيله سخني در ميان نست. اما جامي، قبيلههاي دو دلداده را دشمن يکديگر معرفي ميکند و طبعاً اين عامل بر گره خوردگي خوادث داستان بيشتر کمک ميکند.
حادثه ي ديگري که در ايجاد کشش و کشمکش داستاني بسيار موثر ميافتد ـ و روايت نظامي فاقد آن است ـ موضوع تلاش خانواده ي قيس براي واداشتن او به ازدواج با دختر عموي خود است. البته قيس زير بار چنين خواستي نميرود اما بازتاب اين قضيه به وسيله ي سخن چيني، به عنوان خبر قطعي و مسلّم ازدواج قيس با دختر عمويش، به گوش ليلي ميرسد.
ليلي ـ که بر اثر اين ماجرا، بسيار افسرده و پريشان حال است ـ فردار روي که قيس همانند هميشه به ديدارش ميرود، از او روي برميگرداند. اين سوءتفاهم بين دو دلداده ـ که خواننده، همچون راوي از حقيقت موضوع آگاه است ـ گره ديگري بر داستان ميافزايد و تا اين گره باز شود، خواننده در انتظاري توأم با هيجان باقي ميماند و با علاقهمندي حوادث را پي ميگيرد.
تغيير چشمگير و جالب توجّه ديگر در روايت جامي، حادثه ي رفتن قيس به سفر حجّ است. در روايت نظامي، قيس به وسيله ي پدر خود و در حالتي بيمار گونه به خانه ي کعبه برده ميشود به اميد آنکه از بيماري عشق نجاتش دهند (که البته بدون رسيدن به هدف باز ميگردند) امّا مطابق روايت جامي، قيس خود به حج ميرود و جامي حسن تعليل جالبي براي اين سفر ميآورد: قيس با خود عهد کرده که اگر به ديدار محبوب نايل شود، آهنگ حج کند. و چون اين مراد حاصل ميشود، از ليلي اجازه ي سفر حج ميگيرد.
پاسخ ليلي در برابر اين درخواست، بسيار دلنشين است.
گفت اي ره صدق منهج تو
تو حجّ مني و من حج تو!
گر چهره به وصل هم فروزيم
به زانکه ز هجر هم بسوزيم! (4)
در روايت جامي، روابط اشخاص داستان نيز بسيار جالب توجّه است. از جمله رابطه خانواده ي ليلي با او. مثلاً وقتي پدر و مادر ليلي از ماجراي عشق آن دو آگاه ميشوند، نخست با دختر خود به صحبت مينشينند و ميکوشند او را از اين عشق برحذر دارند، اما چون ليلي جز قيس را نميخواهد و دم گرم آنان در آهن سرد ليلي اثر نميکند. پدر و مادر ليلي از او ميخواهند که ديگر به قيس اجازه ورود به قبيله و خيما خود را ندهد. (5)
ليلي نيز البته چنين ميکند و ظاهراً پاي قيس از قبيله ي او کوتاه ميشود اما حقيقت چيز ديگري است: رابطه ي دو دلداده اينک به صورت پنهاني و شبانه برقرار ميشود. ولي کدامين راز پنهاني است که آشکار نشود؟ پس رابطه نهاني اين دو نيز از پرده ي تاريک شب بيرون ميافتد.
در پي اين ماجرا، جامي حادثه ي ديگري بر حوادث داستان ـ نسبت به روايت نظامي ـ ميافزايد و طبعاً پاي «اشخاص» ديگري به داستان کشيده ميشود: يکي خليفه و ديگري بيوه زني که در همسايگي ليلي زندگي ميکند.
حادثه بدين گونه است که پدر ليلي دختر خود را تهديد ميکند که اگر قيس همچنان به نزد او بيايد، يا به خليفه شکايت خواهد برد يا خود به شمشير او را خواهد کشت. اين تهديد به قطع رابطه ي دو دلداده منجر ميگردد.
در تلاش براي حفظ ارتباط، قيس به بيوه زن همسايه ي خانواده ي ليلي متوجه ميشود که داراي دو کودک يتيم است. نخست تا آن جا که در توان دارد به کودکان اين زن رسيدگي ميکند و باب آشنايي را ميگشايد و سرانجام او را رابط خود و ليلي قرا ميدهد و به اين طريق از احوال محبوب جويا ميشود.
وقتي پدر ليلي متوجه اين ماجرا ميشود، تهديد خود را عملي ميکند و به نزد خليفه شکايت ميبرد. خليفه به والي منطقه دستور ميدهد که از آمدن قيس به قبيله ي ليلي جلوگيري کند. و به اين ترتيب، امکان هرگونه ارتباطي بين دو دلداده از بين ميرود. به علاوه، قيس به جهت باز شدن پاي مأموران خليفه به ديار قبيله ي او و ليلي از جانب افراد قبيله مورد طعن و سرزنش قرار ميگيرد.
در چنين شرايطي و با فراهم آمدن چنين زمينههايي است که قيس سر به کوه و بيابان مينهد و آواره و مجنون ميشود. به اين ترتيب ميبينيم که حوادث داستان بر اساس روابط علت و معلولي پرداخت شدهاند و سيري کاملاً طبيعي دارند و اين نکته بسيار مهم که در ادامه ي داستان نيز کماکان به چشم ميخورد، در روايت نظامي از اين داستان چندان مورد توجه قرار نگرفته است و از اينجاست که گفتيم حوادث در روايت نظامي اغلب خام است و خوب پرداخت نشده است.
حتّي جامي پا را فراتر مينهد و با ا فزودن حادثهاي به ظاهر جزئي اّما مهم، زمينه را براي آوارگي و سر به کوه و بيابان نهادن قيس آمادهتر ميکند و آن تلاش قيس براي دستيابي به ديدار محبوب به «شيوه ي زيرکان» است. به اين ترتيب که پس از مدتي سرگرداني در بيابان، به سوي قبيله ي خود بازميگردد و معتمدي را به سوي پدر روانه و از او درخواست ميکند که به خواستگاري ليلي بروند. البتّه اين اقدام ـ که پدر قيس بدان گردن مينهد ـ حاصلي ندارد و همانند ديگر روايت ها با مخالفت پدر ليلي روبرو ميشود.
در روايت جامي چگونگي پيدا شدن «نوفل» در جريان حوادث داستان و نقشي که در سير حوادث برعهده ميگيرد، با روايت نظامي و ديگران متفاوت است و نسبت به آن ها روالي طبيعيتر و منطقيتر دارد.
«نوفل» که در بيابان ضمن شکار و برحسب تصادف با قيس برخورد ميکند و از روي جوانمردي و با وعده ي ياري او را به قبيله ي خود فرا ميخواند، در انجام تعهد اخلاقي خود ـ برخلاف نوفل نظامي ـ به جنگي بيمنطق و صلحي توجيه ناپذير دست نميزند. بلکه نخست رسولي نزد قبيله و پدر ليلي ميفرستد و درخواست خود را مطرح ميکند و چون جواب منفي ميشنود، پدر ليلي را به خوان خود دعوت ميکند و با او به مذاکره مينشيند. امّا چون پدر ليلي همچنان بر نظر مخالف خود پافشاري ميکند، خشمگين ميشود و او را به جنگ تهديد ميکند.
امّا در برابر پاسخ قاطع پدر ليلي که ميگويد:
هر چند که ما نه مرد جنگيم
از جنگ نه آنچنان به تنگيم
روزي که زني تو کوس و نايي
ما نيز زنيم دست و پايي (819)
نوفل از درخواست خود ميگذرد و قيس را به انصراف از خواهش خود دعوت ميکند.
OOO
تغييراتي که جامي در داستان ليلي و مجنون ايجاد کرده، هم بسيار و هم چشمگير و نهايتاً در جهت تقويت جنبه داستان پردازي و آفرينش شخصيتهاست. علاوه بر تغيير در برخي حوادث مشترک، برخي حوادث و اشخاص نيز در جريان داستان افزوده شدهاند.
از جمله ي اين افراد و اشخاص، شاعر و عاشقي است ـ کُثيّر نام ـ که پس از خبر يافتن از حال مجنون و شنيدن سرودها و شعرهاي نغز و جانسوزش، در صدد جستجو و يافتن او برميآيد و چون از نزديک با او برخورد ميکند و حال او را درمييابد، مشکل او را نزد خليفه باز ميگويد و از او ياري ميخواهد. خليفه که به شاعر عنايتي دارد، به او وعده ي ياري و به افراد خود دستور ميدهد که مجنون را جستجو کنند و به دربار بياورند.
مأموران خليفه، مجنون را به اجبار به دربار ميآورند. خليفه از او دلجويي ميکند و وعده ي ياري مي دهد. امّا او که تجربه ي ياري بيحاصل نوفل و نيز سابقه ي حمايت خليفه از قبيله ي ليلي را در خاطر ندارد، ياري خليفه را نميپذيرد و از دربار بيرون ميرود.
به حج رفتن ليلي نيز از جمله ي حوادثي است که جامي در روايت خود افزوده است. جريان اين حادثه ـ که مجموعاً از پرداختي خوب برخوردار است ـ پس از گريختن مجنون از دربار خليفه و سرگرداني در کوه و صحرا پيش ميآيد:
مجنون سرگردان، روزي در بيابان، از دور چشمش بر کارواني ميافتد. او که از هر پويندهاي گريزان است، ناخودآگاه به سوي آن کاروان کشيده ميشود. و چون از ناقه سواري درباره ي آن پرس و جو ميکند پي ميبرد که کاروان به سوي حج روانه است. شگفت آنکه وقتي از نام و نشان افراد کاروان جويا ميشود نام ليلي و قبيله ي او را ميشنود!
مجنون به شنيدن اين خبر، بيابان را ميگذارد و با اشتياق و پاي برهنه و به عنوان فردي ناشناس در پي کاروان ميرود. سايه به سايه ي محمل محبوب حرکت ميکند و بر جاي پاي ناقه محمل او بوسه ميزند. و بدين سان کاروان به حجاز ميرسد. اما البته ليلي از وجود او بيخبر است و زماني متوجه او ميشود که عزم رفتن به خانه ي کعبه را دارد:
ليلي چو به عزم خانه برخاست
خانه به جمال خود بياراست
چشمش سوي آن رميده افتاد
خون جگرش ز ديده افتاد (844)
و بدين گونه دو دلداده، در ضمن طواف و در فرصتي بسيار تنگ يکديگر را ميبينند و از حال يکديگر جويا ميشوند! ديدار ديگري نيز در پايان مراسم حج و هنگام بازگشت بين دو دلداده رخ ميدهد که به جهت صحنه پردازي زيبا و جالب توجه است.
در روايت جامي، از ابن سلام سخني در ميان نيست: و موضوع ازدواج اجباري ليلي در بخشي ديگر از داستان ـ متفاوت با روايت نظامي ـ مطرح شده است. مطابق روايت جامي، هنگامي که ليلي از سفر حج باز ميگردد و خاطره ي شيرين دو ديدار غيرمنتظره با محبوب خود را براي دل خود به ارمغان ميبرد، جواني از قبيله ي «ثقيف» او را ميبيند، دلباختهاش ميگردد و آنگاه بزرگان قبيله ي خود را به خواستگاري ليلي ميفرستد.
بقيه ي ماجرا، همانند ماجراي ابن سلام در روايت نظامي است. و شگفتا که جامي نيز، همانند نظامي ماجراي خواستگاري از ليلي، پاسخ مثبت و مصلحت انديشانه ي خانواده ي ليلي و نهايتاً ازدواج او را خيلي زود سر و سامان ميدهد و در عکسالعمل واقعي ليلي نسبت به اين ازدواج اجباري تأمّلي نميکند. در روايت او نيز ليلي وقتي عکسالعملي نشان ميدهد که مراسم عقد و عروسي پايان يافته و او خواه و ناخواه رسماً عروس قبيله ثقيف شده است. پايان سرنوشت شوي ليلي نيز، همانند روايت نظامي است و تازگي و قوّت چنداني ندارد.
در مقابل، عکسالعمل مجمون نسبت به ازدواج ليلي و تلاش ليلي براي آگاه کردن او از حقيقت موضوع، از پرداخت خوبي برخوردار است و انتظار و کشمکش مناسب و لازمي در جريان داستان ايجاد ميکند.
حوادث فرعي ديگري را نيز جامي به جريان کلي داستان وارد ميکند نه چندان مهم هستند و نه در قوّت و ضعف آن تأثيري ميگذارند. مانند برخورد مجنون با گروهي در بيابان که او را ميشناسند و هواخواه اويند، مهمان شدن او بر شخصي که پرندهاي دارد و همزبان شدن با آن پرنده که جفت خود را از دست داده و برخورد با صيّادي و رهانيدن آهو از دست او پوست پوشيدن مجنون و رفتن به ديدار ليلي و رفتن به ديدار محبوب به همراه و در زيّ در يوزه گران و...
بنابراين از اين حوادث ميگذريم. اما از حادثه «آخرين ديدار» دو دلداده که نيز پرداختي متفاوت با نظامي دارد، بي ياد کردي نميتوان گذشت:
مجنون صحراگرد، روزي در بيابان، چشمش به گروهي از زنان و دختران ميافتد که رو به سوي او ميآيند. و چون نزديک ميشوند، قضا را، مجنون در ميان آنان محبوب خود ليلي را ميبيند:
چشمش چو بر آن سهي قد افتاد
بيخود برجست و بيخود افتاد
شد کالبدش ز خويش خالي
ليلي به سرش دويد حالي
بنهاد سرش به زانوي خويش
خونابه فشان ز سينه ي ريش (887)
ليلي، که به همراه کارواني از اين باديه ميگذرد، شادمان از اين ديدار تصادفي با محبوب خود از او جدا ميشود و به او ميگويد که مدّتي ديگر از همين مسير بازخواهد گشت و اگر مجنون در همان جا باشد بار ديگر فرصت ديدار خواهد بود.
مطابق روايت جامي، پس از اين ديدار و پس از رفتن ليلي، مجنون در اشتياق و انتظار ديدار مجدّد محبوب، همچنان ايستاده و خشک بر جاي ميماند و آنقدر در خيال ليلي غرق ميشود و خود را فراموش ميکند که از جنبش و حرکت باز ميماند، به گونهاي که پرندگان بر بالاي سر او لانه ميسازند و در آن لانه تخم ميگذارند و تخم ها به جوجه تبديل ميشوند و به پرواز درميآيند.
اين توصيف آميخته به غلو، براي نشان دادن تحوّل دروني مجنون به کار گرفته ميشود. در پي اين انتظار طولاني و شگفت ـ که خود مبتني بر زمينههاي انتظار و سرگردانيها و رنج هاي هجران است ـ مجنون تحوّل روحي مييابد و از مرحله ي عشق مجازي ميگذرد و به عشق حقيقي دست مييابد.
بر اثر چنين تحوّلي است که وقتي ليلي پس از مدتي به سوي او ميگردد، مجنون گويي او را نميشناسد و از او نام و نشانش را ميپرسد و چون ليلي:
گفتا که منم مراد جانت
کام دل و رونق و روانت،
يعني ليلي که مست اويي
اينجا شده پاي بست اويي (889)
مجنون او را از خود ميراند:
گفتا رو رو که عشقت امروز
در من زده آتش جهانسوز
برد از نظرم غبار صورت
ديگر نشوم شکار صورت (889)
يعني حالا ديگر وجود ظاهري و صورت ليلي نيست که مراد اوست، بلکه وجود او به نفس عشق و عشق محض بدل شده است:
عشقم کشتي به موج خون راند
معشوقي و عاشقي برون ماند (889)
در پايان اين ديدار که هم طرح نويني دارد و هم از پرداخت خوبي برخوردار است، شاعر خود مهار سخن را به دست ميگيرد و از زبان مجنون به تبيين گذر از عشق مجازي به عشق حقيقي و اثبات وحدت وجود ميپردازد.
چون جذبه ي او زياده گردد
زان دغدغه نيز ساده گردد
افتاده به موج قلزم عشق
بيخود شود از تلاطم عشق
معشوقي و عاشقي کشد رخت
گردد نظر دو لخت يک لخت
يکسر نظر از دويي بندد
چشم از من و تويي ببندد
از کشمکش دويي سلامت
او ماند و عشق تا قيامت (889)
ليلي، شگفت زده و سراسيمه از اين حالت مجنون، بار ديگر ـ و اين بار براي هميشه ـ محبوب خود را ترک ميکند!
***
و سرانجام بايد از پايان داستان ياد کنيم که در روايت جامي طرح و پرداختي کاملاً متفاوت با روايت نظامي و ديگران دارد. در روايت نظامي، امير خسرو و مکتبي مرگ مادر و پدر مجنون، در حيات مجنون فرا ميرسد و ليلي نيز پيش از او ميميرد. امّا جامي روايت ميکند که مجنون، پس از آخرين ديدار با محبوب خود و آن ديگرگوني روحي، در غم جانفرساي هجران، سرانجام دچار ناتواني ميگردد، از پاي ميافتد و در چنگال مرگ گرفتار ميآيد.
صحنهاي که جامي در توصيف اين حادثه تصوير ميکند، تابلو زيبا و تاثر انگيزي است که بر صفحه ي زمان جاودانه خواهد ماند؛ در اين تابلو، مجنون در حاليکه آهوي زيباي سيه چشمي را در آغوش گرفته و به ياد چشمان محبوب، بر چشم هاي او خيره شده، در ميان حلقه ي ياران خويش ـ يعني وحش بيابان ـ جان سپرده است.
اين تابلو را نخستين بار، شاعر عرب ـ ظاهراً همان کثير ـ که در جستجوي دوباره ي مجنون راهي بيابان شده، ميبيند و آنگاه خبر مرگ مجنون را با درد و اشک و آه براي قبيلهاش ميبرد.
عکسالعمل افراد قبيله و بالاخص پدر و مادر مجنون، همانگونه است که در اينگونه موارد در زندگاني نيز پيش ميآيد: در قبيله شيوني برپا ميشود، مادر روي ميخراشد و موي ميکند و پدر، داغديده و رنجور، فرياد و فغان برميآورد. سرانجام در ميان سيلي از اشک و کارواني از سوز و حسرت و اندوه، فرزند ناکام خود را به آغوش سرد خاک ميسپارند.
شاعر عرب، آنگاه به سوي قبيله ليلي ميرود، تا گزارشگر اين واقعه ي تلخ و دردناک شود. توصيفي که جامي از صحنه برخورد شاعر و ليلي ميکند شنيدني است: شاعر عرب، سوار بر شتري تيز رو تا قبيله ليلي ميتازد و چون آنجا ميرسد سراغ ليلي را ميگيرد و:
تا برد به سوي خانهاش راه
ديدش بيرون خيمه چون ماه
نه ماه که مهر عالم افروز
نه مهر که آتش جهان سوز!
از دورش اگرچه ديد و بشناخت
خود را به شناختن نينداخت
پرسيد که اي مه تمامي
کامروز مقيم اين مقامي،
ليلي که به رخ مه تمام است
ماواش کجا و او کدام است؟
گفتا منم آن و رو بگرداند
ميراند ز ديده اشک و ميخواند:
اين دل که به پهلوي چپش جاست
از وي نشنيدهام به جز راست
هر لحظه کند حديث با من
کان خاک نشين چاک دامن
از مخنت فرقت تو مرده است
تنها و غريب جان سپرده است (898)
ليلي، که گويي مرگ محبوب را به الهام دريافته است، به ديدن شاعر عرب و پيش از آنکه او خبر تلخ را بازگويد، حقيقت را درمييابد. و پس از اين ماجرا، در غم هجران ابدي دوست، به زودي تاب و توانش تحليل ميرود و چون ديگر اميدي به ديدار محبوب ندارد، اميد از زندگي نيز ميبرد:
من زنده به بوي قيس بودم
تا قصّه ي مرگ او شنودم،
بيزار شدم ز زندگاني
بيگانه ز راحت جواني (901)
برخلاف روايت نظامي که داستان با مرگ مجنون پايان ميپذيرد، در اينجا مرگ ليلي، نقطه ي پايان اين داستان شورانگيز قرار ميگيرد. ليلي، چون فرا رسيدن لحظهها پاياني عمر خود را احساس ميکند مادر را بر بالين خود ميخواهد و ضمن بيان گله و شکايت از آنچه در زندگاني بر سرش آمده و همراهي و همدلي نکردن مادر و ديگران با او، وصيت ميکند که لااقل پس از مرگش به خواست او جامه ي عمل بپوشانند:
روي سفرم به خاک او کن
جايم به مزار پاک او کن
بشکاف زمين زير پايش
زن حفره به قبر دلگشايش
نه بر کف پاي او سرم را
ساز از کف پايش افسرم را
تا حشر که در وفاش خيزم
آسوده ز خاک پاش خيزم (903)
در روايت جامي نيز چون ديگر روايتها، پس از مرگ دو دلداده، قببلههاي آن دو پي به عظمت عشق پاک آنان ميبرند و مطابق وصيت ليلي، گور را به حجله بدل ميکننحد و آن دو را در دل سرد خاک براي ابد همنشين و همخانه ميسازند.
باري، گرچه تبديل عشق مجازي به عشق حقيقي، نکتهايست که خواننده امر ضمن ماجراي داستان درمييابد، امّا باز جامي خود در پايان داستان، براي تنبيه خواننده فصلي جداگانه در تبيين اين نکته ظريف ميگشايد:
هان تا نبري گمان که مجنون
بر حسن مجاز بود مفتون
در اّول اگر چه داشت ميلي
با جرعه کشي ز جام ليلي
اندر آخر که گشت از آن مست
افکند ز دست جام و بشکست
مستيش ز باده بود نزجام
از جام رهيده شد سرانجام (896)
تأکيد جامي بر اين نکته، ضمن افزودن بر غناي درونمايه ي اثر، توجيهگر کار جامي در پاي نهادن در جاي پاي نظامي نيز هست، يعني بيانگر آنکه اين تکرار «تقليد صرف» نيست بلکه اثر ارزشمند ماندگاري است که جامي آن را به صبغه ي تازگي آراسته است. گر چه البتّه، در هر حال، به سلف خود يعني داستانسراي بزرگ گنجه، نظر داشته است.
منبع:مجله ي ادبستان، شماره ي 55.
پايگاه نور ش 38
/ج
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}